یک وکیل تازه کار به نام اوون هندریکس که به تازگی در سازمان سی آی ای مشغول به کار شده، با یکی از کارمندان سابق این سازمان روبرو می شود و زندگی اش برای همیشه تغییر می کند و ...

فیلم داستان سه دوست صمیمی به نام "سوپریم‌ها" است که در طول دهه‌ها، با هم از طوفان‌های زندگی، از طریق ازدواج و فرزندان، شادی و غم، گذر کرده‌اند و ...

مت مرداک، یک وکیل باهوش و نابینای نیویورک است که در شب به عنوان ابرقهرمان "دردویل" به جنگ با جرم و جنایت می رود. او از قدرت فوق العاده ای برخوردار است که به او اجازه می دهد در تاریکی ببیند و شنوایی فوق العاده ای داشته باشد. مرداک به تنهایی در برابر تبهکاران شهر ایستاده است و سعی می کند عدالت را بر آنها تحمیل کند.

ریلان گیونز، کنتاکی را به مقصد میامی ترک کرده است. او در آنجا به عنوان مارشال زندگی آرامی را پشت سر می گذارد تا اینکه برای انجام یک ماموریت مهم به دیترویت احضار می شود و ...

"ریموند" و "ری" دو برادر ناتنی هستند و پس از فوت پدر بی عاطفه خود می فهمند که آخرین خواسته او کندن مزارش است. تلخی ها، رازها و خاطرات گذشته زنده می شوند و این دو برادر راهی برای فراموش کردن گذشته و قدمی به سوی آینده پیدا می کنند و ...

در سال 1974، یکی از منشی های کاخ سفید وقتی تنها کپی از یک قطعه بدنام 18 و نیم دقیقه در نوارهای نیکسون را به دست آورد، درگیر رسوایی واترگیت می شود و ...

فیلم داستان "آنتونیو لبلانک" مردی با اصالت کره ای است که در کودکی توسط خانواده ای آمریکایی به فرزندخواندگی پذیرفته شد. هم اکنون او زندگی ای برای خود تشکیل داده و با زن مورد علاقه اش ازدواج کرده است، او تلاش می کند یک زندگی مناسب برای خانواده اش فراهم کند، اما گذشته اش همچنان گریبان او را گرفته و ممکن است از کشورش امریکا، دیپورت شود و ...

بت یک زن تنها است که به تازگی همسرش را از دست داده و تلاش می کند تا به زندگی سخت خود ادامه دهد. اما به زودی او متوجه رازهای عجیب و ترسناکی درباره همسرش می شود و...

داستان فیلم درباره‌ ی یک مبارز شجاع به نام هریت تابمن می‌باشد ، داستان مبارزه و فرار او از برده‌داری و همچنین آزادی چندین برده از طریق راه‌آهن است و ....

داستان فیلم درباره یک پسر 12 ساله با شور و شوق است که برای رقص در یک خیابان، توسط یک شوالیه قدیمی ....

در شهر ورونا بیچ دو خانواده مشهور زندگی می کنند که با هم دشمنی دیرینه دارند : مونتاگو و کپولت. یک شب یکی از پسران خانواده مونتاگو به اسم رومئو با لباس مبدل در یک مهمانی که خانواده کپولت برپا کرده شرکت کرده و در آنجا دختری به اسم ژولیت را می بیند و آنها عاشق هم می شوند. پس از پایان مهمانی رومئو نیمه شب نزد ژولیت می آید و آنها در کنار هم تا صبح مانده و با هم پیمان وفاداری می بندند. آنها بایستی عشقشان را از دیگران پنهان کنند زیرا می دانند والدیشان به آنها اجازه با هم بودن را نمی دهند. در همین حین تیبالت پسر دایی ژولیت با مرسوتیو دوست رومئو درگیر می شوند و مرسوتیو بدست تیبالت کشته می شود و رومئو بدنبال انتقام گرفتن از اوست …

صبحي در ماه ژوئن. مردي (داگلاس) که در يکي از بزرگراه هاي لس آنجلس در ترافيک گير کرده، اتومبيلش را رها مي کند و به طرف شهر به راه مي افتد. او مي خواهد خودش را به خانه ي همسر سابقش (هرشي) که با دخترشان زندگي مي کند برساند. اما در طول راه مجبور مي شود تا بيشتر و بيشتر به خشونت متوسل بشود.

افسر پلیس «جان مکلین» (بروس ویلیس) برای استقبال همسرش به فرودگاه میرود، ولی در آنجا متوجه میشود که یک گروه تروریستی در پی اشغال فرودگاه و هواپیما ربایی هستند. او با آنها درگیر شده و سرانجام با کمک پلیس موفق به خنثی ساختن عملیات آنها میشود.